من تنها چشمان تو را دیدم
وگوشه ای از لبخندت
که حرفهایم را دزدید
از عشق چیزی نمی دانم
کودکانه تر از آنچه فکرش را بکنی.
ببینمت . . .
گونه هایت خیس اســـت . . .
باز با این رفیق نابابت . . .
نامش چی بود؟
هان!
باران . . .
باز با “باران” قدم زدی ؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . .
همدم خوبی نیست برای درد ها . . .
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکنــــــد . . .
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : نوشته شده توسط عــــــشــــق تاریخ : چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:تــــــــنـــــــهــــــایی,